Sunday 20 September 2009

حامد کرزی، حقوق بشر و انتخابات

تامین و محافظت حقوق بشر و دموکراسی در افغانستان به عنوان یکی از دلایل مهم موجودیت قوای نظامی و موسسات غیر دولتی در این کشور شناخته شده است. برای ممالکی که سربازان شان در افغانستان استند شعار هایی مانند دفاع از حقوق زنان و برابری یگانه وسیله خاموش نمودن تظاهرات افراد ملکی و جلوگیری از فشار برای بیرون کردن قوا از کشور است. مطبوعات خارج از کشور هم به اشکال مختلف کوشیده اند روی دست آورد ها در افغانستان تاکید نمایند تا از نارضایتی مردم جلوگیری کنند اما با گذشت زمان در داخل و بیرون از کشور حمایه از نیرو های خارجی کاهش یافته و بر فشار بالای دولت امریکا و سران ناتو افزوده است طوریکه ایتالیا و آلمان احتمالا به جستجوی راه بیرون رفت استند. تخلف های پی در پی دولت حامد کرزی مسبب بخشی از این نارضایتی ها است. ناتوانی حکومت مرکزی در پیگیری ناقضین حقوق بشر و حمایت آشکارای دولتی از بعضی از این متخلفین باعث دلسردی مردم افغان و جامعه جهانی می شود و باعث می شود که امید اندکی که برای بوجود آمدن ثبات و عدالت به وجود آمده هم از بین برود خصوصا چون حقوق بشر و مردم سالاری برای دولت افغانستان به مثابه شعاری برای جذب حمایت ممالک کمک کننده و ملل متحد است و خود دولت تعهد چندانی نسبت به آن ندارد.

انتخاباتی که گذشت مثالی روشنی بود از راه دوری که افغانستان تا دموکراسی دارد. حدود 1.5 میلیون رای مشکوک که 1.1 میلیون آن به نفع حامد کرزی به صندوق ها افگنده شده بودند نمایانگر این است که دولت افغانستان، که برای محافظت از حق ملت به وجود آمده بود، یکی از بزرگترین ناقضان حقوق بشر در این مملکت نیز هست. بازار گرم تجارت کارت های رای دهی و صندوق ها پر شده قبل از انتخابات که در آن حامد کرزی و طرفدارانش بزرگترین سهم را داشتند نیز نشانه بی توجهی رئیس دولت به نظر و رای مردم و بسته کردن دریچه ها به سوی مردم سالاری است. تخلف های انتخاباتی توسط آقای کرزی و گروه کمپاین انتخباتی اش به صد ها و شاید هم هزاران قضیه می رسد. اما مهم تر از همه این تخلفات استفاده کرزی از سیاست های قومی برای بدست آوردن رای مردم است. انتخاب سران قومی و جنگ سالاران احزاب وحدت، جمعیت و شورای نظار که ناقضان کهنه کار حقوق بشر در افغانستان استند به عنوان معاونین و مشارکین دولت ضربه بزرگی به افغانستان است. این رهبران سالها به نام این قوم و آن قوم با زندگی و سرنوشت مردم بازی کرده اند و نصب دوباره آنها به مقامات بلند پایه دولتی تیغی است که از عقب به افغانان و حقوق بشر زده شده. سیاست های دوگانه و قومی توسط کرزی و بعضی کاندیدا های دیگر باعث به وجود آمدن خلایی بزرگتر میان اقوام مختلف در مملکت شده و باعث می شود مردم ما چند سال دیگر را صرف جنجال با همدیگر کنند تا با استفاده از هرج و مرج جنایتکاران و مافیا افغانی و بین المللی کنترل مملکت را به دست بگیرند و راه به وجود آمدن حکومت مردمی را برای چند دهه دیگر ببندند.

قوم یگانه اسلحه برای به دست آوردن رای در انتخابات نبود حقوق اقلیت ها، حق زنان و آزادی بیان نیز نقشی بزرگی را ایفا نمودند. امضا نمودن قانون شخصیه احوال اهل تشیع افغانستان توسط کرزی را به گونه یک مثال بررسی می کنیم. بعضی از مواد این قانون که چندی پیش از سوی پارلمان تصویب و از سوی حامد کرزی، رئیس جمهوری افغانستان، توشیح گردید به صورت گسترده‌ای مورد انتقاد نهاد‌ های حقوق بشری و روشنفکران در داخل و خارج از کشور قرار گرفت. نقد اصلی این بود که در ساختن مواد این قانون زنان اهل تشیع پارلمان هیچ نقشی نداشتند و قانون آیینه طرز فکر و باور های فیصدی کوچکی از شیعه مذهبان بود. دلیل دیگر مخالفت این بود که کرزی فقط برای به دست آوردن دل بعضی از رهبران مذهبی و رای این قانون را ناخوانده امضا نمود. در حالیکه این حق تمام مذاهب افغانستان است تا قوانین مشخص به خود را داشته باشند اما مواد این قوانین باید مورد قبول اقشار مختلف آن جامعه باشد و قانون اساسی افغانستان را که حقوق مساوی برای زنان و مردان را تضمین می کند زیر پا نگذارد. توشیح این قانون نه تنها توهینی به زنان اهل تشیع افغانستان بلکه به تمام پیروان این مذهب بود و ضربه دیگری بر حقوق بشر در افغانستان بود.

پیگیری نکردن قضایای تجاوز به کودکان در سرپل، هرات و بدخشان، سنگسار یک زن در بدخشان و قتل خبرنگاران متعدد و خاموشی دولت در مقابل از بین رفتن صد ها افغان ملکی توسط قوای ناتو و ایساف در حملات هوایی و دهها جنایت دیگر روز بروز باعث پایین رفتن اعتبار دولت و حمایه کنندگان خارجی آن و بیزاری مردم از آنها می شود. تمام این قضایای و ده ها مثال دیگر از بی توجهی دولت نسبت به حقوق بشر باعث می شود که نه تنها جامعه جهانی از کمک به افغانستان رو بگرداند بلکه مردم افغان نیز نسبت به ملت سازی بی باورتر شده و اگر تا حال چنین نکرده باشند کم کم دوباره به ممالک دیگر پناه ببرند.

Thursday 17 September 2009

War is a big monstor

I always thought war is a big monster with spiky blue skin and a big left nostril that he nourishes with the smell of blood. When I was four, I imagined that every time I quarreled with my sister over the Barbie doll that we shared, War would drink a glass of Champaign with his other monster friends and laugh at how easily he tempts and conquers his human toys. Afraid of being confirmed on this frightening thought, I didn’t share it with anyone but my mother. My mom had smiled and kissed me on face saying “I will never let that monster touch you, honey.” Even though in school we were taught that all truth is worth knowing, my mother always said we should distinguish between the facts we need to know and the ones we do not. She said: “it doesn’t matter whether the monster exists or not, the important thing is how we let it control us even when it doesn’t exist.” I didn’t understand that until I was thirteen.

My mother had met War when she was a blooming rose and enjoyed over-the-wall talks with her friends. For the past 15 years I have watched the colors of this rose fade. I have seen some of the petals drop on the Bukhari* and burn as the winter wind blew harshly through the holes of our wooden door and brick cottage. Father had said we would cover the holes with wood and mud before next year’s first snow. “Until then”, he said, “You gals should hug each other tight and make sure all of you are covered and warm.” Despite the cold, the water dripping from the leak of the roof provided us, the four daughters, with entertainment as we competed on catching them before they fall into the bucket placed by mother. The rainy and snowy nights of winter were haunted with poverty, hunger and need for peace but the tales of elders in the family kept us distracted and warm until we fall asleep.

The elders would talk politics, gossip about the evils of the war and drink lots of tea to stay warm. They would warn us, the children, to avoid becoming toys in the hands of humans who were loyal servants to war. “War brings poverty and ignorance, which cause slavery of one’s body and mind” my grandma would say as she braided my hair. I knew the monster would shiver and scream with outrage when we heard these words of wisdom. I knew he would breathe heavily and his nostrils would expand. He would feel thirst for more celebrations, more blood, more hunger and more devastation.

The thorny fingers of war touched me in 1991 when I was 40 days old. 18 years I have lived with war and watched the bricks of our house fall. My mom hugged me and run out of our house to the street. Houses falling everywhere. Bricks breaking everywhere. I saw how everyone claimed and fought for one of the bricks without thinking of the house. Today, I watch people trying to build new houses with their one brick forgetting about the common house; the house where they come from. I don’t see any hands covering the holes and protecting the children against the cold breeze. I see blood streams flowing out each hole. There were children with fingers that froze searching for food and parents who sold their children to save them from starvation. The monster watched women with burqas who stayed nights out to survive poverty and save their children and mocked us. There were more Champaign glasses for the monster. I know if we don’t open the windows for sunlight to reach, many more roses will also lose color and die and many more will steal the bricks of our house to build their own palaces.

*Bukhari: Afghan traditional heater